اين روزها وقتی اخبار ايران را می خوانم، احساس می کنم در خواب هستم...از نظر غير قابل فهم بودن رفتار حکومت ايران در شرايط بحرانی کنونی و بی خیالی مردم! يک روز می شنوی که بعد از
سهميه بندی بنزين، مردم به جايگاه های سوخت حمله کرده اند. بازار سياه ديگری در کنار همه سهميه بندی های ديگر در کشور ايجاد شده است؛ دزدی کارت سوخت، فروش آزاد .... روز ديگر می شنوی که يک روزنامه را به مسخره ترین دلیل ممکن
توقيف کرده اند ولی بلافاصله رايزنی های پشت پرده برای حل ماجرا آغاز شده است (اگر توقيف از نظر قانون موجه است پس چه جای چانه زنی پشته پرده و اگر نه، چرا توقيف؟!). يک روز می شنوی که دولت، سازمانی 60 ساله را يک روزه
منحل می کند و به روزنامه هایی که عمل دولت را نقد می کنند دستور می دهد که تيتر صفحه يک خود را به دستور دولت تعين کنند!
به راستی در ايران چه خبر است؟! هر چه فشار را بیشتر می کنند، ظاهراً آستانه تحمل مردم بالا می رود و ظرفيت حکومت کمتر! حالم از شرافت انسانی خودمان به هم می خورد وقتی می شنوم که برنامه ای پيش روست که به مناسبت های خاص، سهميه اضافی بنزين به مردم به عنوان پاداش (احتمالا برای گوسفند صفت بودن!) داده شود تا آنها را دلشاد کنند!
ما را چه می شود؟! چه باور کنیم و چه نه، از ماست که بر ماست!
رمه ام گم شده است
شب سنگین بیابان گویا
رمه ام را دزدید
رمه ام :
آن همه شعری که برایت گفتم
ناگهان گم شد و رفت..
حرف مردم شد و رفت
..
من شبان رمه ی خود بودم
و کسی آن بالا
خود شبان من معصوم نبود
غفلت من رمه را ازکف داد
غفلت او شاید
هم از این دست مرا
هم از این دست ترا
رمه را
همه را