بیننده
آنچه که روزانه می بینم
www.flickr.com
Tuesday, July 31, 2007
خانه از پای بست ويران است
فرض کنيد که خانه ای نیمه ساخته از پدرتان برايتان به ارث مانده است. او سال ها پيش طرح بزرگی را برای ساختن خانه ای که در شهر نظير نداشته باشد آغاز کرده و خانواده را هم با این ايده که حاصل کار، زبانزد خاص و عام خواهد بود راضی به تحمل مشکلات موقت اما گذرا کرد! اما افسوس که عمر او کفاف اتمام پروژه را نداشته و به رحمت خدا رفته است.

حال اين شما هستيد که مسؤول ساخت اين بنا می باشيد. اين خانهٔ شماست و آبادانی آن به عهده شماست ولی اين وسط مشکلی وجود دارد! بنایی که کار ساخت خانه را انجام می دهد، چون از همنسلان پدر شماست، چندان شما را به عنوان کارفرمای جديد قبول ندارد و آنچه را که خود صلاح بداند انجام می دهد و گوش شنوایی هم برای شنيدن پيشنهادات و نظرات شما ندارد!

در زمانی که بنای اين خانه "ظاهراً" در حال بالا رفتن می باشد، در همسايگی شما مجموعه ای تجاری در حال ساخت است که با وجودی که زمان چندانی از شروع ساخت آن نگذشته است ولی چون يک شرکت ساختمانی مجرب مسؤول پروژه است، کار بسيار سريع تر و منظم تر پيش می رود. البته شما هم چندين بار سعی کرده ايد که روش هایی را که آن سوی ديوار ديده ايد را به بنای خود گوشزد کنيد اما او در ابتدا سعی دارد که نظرات شما را زير سوأل ببرد و پس از اينکه اصرار شما را به عنوان مالک حقیقی می بيند، تهديدتان می کند که اگر در کار او اخلال ايجاد کنيد از شما به مرجع قضایی شکايت می برد و شما را متهم به حرف شنوایی از بيگانه می کند!

روزی که سرزده در محل پيدایتان می شود، متوجه می شويد که او در ستونها بجای بتن، سنگ و خاک و دمپایی می ريزد تا ظاهراً کار را سريع تر پيش برد! اينجاست که شما که امنيت آينده خانه را در خطر می بينيد لب به فریاد می گشايد ولی بنا شما را به همدستی با شرکت ساختمانی مجاور متهم ميکند و اينکه شما قصد زدن زير آب او داريد و با دستيارش که دانشی از خانه سازی ندارد و صرفاً به دليل وابستگی به بنّا به کار گمارده شده است، با بيل و کلنگ به جانتان می افتند! کار به شکايت به مراجع قضایی می کشد اما در عين ناباوری، قاضی شما را به پرداخت جریمه ای سنگين و عدم دخالت در کار بی نظير بنّا محکوم می کند! و از آن پس، اين شما هستيد که هر روز از خراب شدن تدريجی آن خانه خون دل می خوريد ولی فريادرسی نيست! افسوس می خوريد به حال سرمايه ای که چنان تباه می شود ولی راهکاری نيست!

تذکر: هر گونه شباهت احتمالی اين داستان با روند سياسی ايران و برخورد حکومت با منتقدان، قوياً تکذيب می شود!!!
Monday, July 30, 2007
فارسی را پاس بداریم!
قيدی را کمانگير و احمد زيدآبادی در نوشته هایشان استفاده کرده اند که به نظرم کاربردش با توجه به معنی اشتباه است؛ "به سختی".

کمانگير نوشته است "دردم اومد از اینکه صدا و سیمای جمهوری اسلامی توی روم داد سخن از بدی و شکنجه در آمریکا می ده در حالیکه خودش به حکومتی وابسته است که شهروندان خودش رو به سختی آزار می ده."

به نظر من این جمله معنی اش اين است که حکومت جمهوری اسلامی شهروندان خودش را آزار نمی دهد.

احمد زيدآبادی هم در جایی از نوشته اش می گويد "آقای مصباح یزدی و حامیانش در جریان انتخابات مجلس خبرگان چهارم [...] اقدام به ارائه فهرست های انتخاباتی خاص خود کردند، اما در مقابل فهرست روحانیون سنتی که حامی آقای رفسنجانی محسوب می شدند، به سختی شکست خوردند."

که باز معنی خلاف آنچه مورد نظر نويسنده است را به ذهن می رساند ( شکست نخوردند!)

فکر کنم در هر دو مورد، قيد مناسب، سخت است. شايد اين هم مانند زبان انگليسی است در تفاوت معنی Hard و Hardly. فعلاً عرضی نيست!
Friday, July 27, 2007
پليس امنيتی!
فرمانده نيروی انتظامی گفت، يکی ديگر از اهداف تاسيس پليس امنيت اخلاقی در نيروی انتظامی «مقابله با تهديدهای مستمر دشمنان در زمينه براندازی سياسی از طريق فروپاشی فرهنگی» است.

مانده ام که نقش وزارت اطلاعات در کشور چيست؟ آيا بيان اين حرف به معنی قبول اين مساله است که عملکرد اين وزارتخانه در اين 27 سال زير سوال است و اين وزارتخانه از شناسایی خاطيان عاجز بوده است که اکنون نياز به کمک نيروی انتظامی دارد؟! نيروی انتظامی که قانوناً مجاز به داشتن بخش امنيتی نيست، چگونه می تواند بر اساس جوهره ذاتی خود که همانا بازوی اجریی دستگاه قضایی بودن است، به شناسایی اين گونه افراد بپردازد و اصل "همه افراد جامعه مبرا از جرم هستند مگر خلاف آن ثابت شود" را نقض ننماید؟!

اگر هم وظيفه اين نيرو، دستگيری (و نه "برخورد"، که اين از حيطه وظايف پليس خارج است) افراد شناسایی شده توسط وزارت اطلاعات است، ديگر چه نيازی به اعلام تشکيل آن؟! مگر تا به حال بجز اين بوده است؟!

آقايان به کجا می رويد؟ امنيتی کردن يک کشور اگر جواب می داد، اکنون شاهد 100 ها سند از دوران حکومت های مکتب کمونيسم در کشور های اروپایی نبوديم و آن رژيم ها کماکان بر سر قدرت باقی می ماندند! ايجاد جامعه پليسی همچون بر افروختن آتش پنهانی است و اصلی ترين قربانی آن، خود حکومت می باشد...
ورود آقایان ممنوع!
امروز سی ان ان گزارشی را در مورد شرکت تاکسیرانی مخصوص خانم ها در تهران پخش کرد. فکر کنم چندی پيش گزارشی در مورد تشکيل چنين شرکتی که تمام راننده های آن زن هستند در اینترنت خوانده بودم. نکته جالب گزارش، آموزش استفاده از جی پی اس به راننده های اين شرکت بود. البته قاعدتاً انتظار می رود که همه اين خانم ها، آموزش مکانيکی اتومبیل هم ببينند که در صورت خرابی ماشين، نيازی به کمک گرفتن از همکاران مرد خود نداشته باشند تا احياناً به این دلیل مورد تمسخر قرار بگيرند!

ايده طرح جالب است بخصوص که به هر حال در ايران، خانم ها و خانواده هایی هستند که از سوار شدن تاکسی که راننده اش يک خانم باشد، احساس امنيت بیشتری می کنند. اين يعنی آزادی در انتخاب! اميدوارم اين طرح، مقدمه ای بر جداسازی "اجباری" جنسيتی در خیابانهای کشور نباشد!

پی نوشت: لينک گزارش سی ان ان را هنوز نتوانستم پيدا کنم. کسی آن را سراغ دارد؟
Thursday, July 19, 2007
رابط امام زمان
وقتي خبر بدی در مورد کسی می شنوم، بدون در نظر گرفتن سابقه ای که از فرد در ذهنم وجود دارد، معمولاً سعی می کنم که حس همدردی برایش داشته باشم. نمی دانم چرا امشب که خبر مرگ آيت الله مشکينی را شنيدم، اصلاً به زبانم نيامد که برايش فاتحه ای بخوانم!

اميدوارم که خداوند از سر گناهان همه ما بگذرد، به خصوص حق الناس...
Friday, July 13, 2007
نشست ‌رييس‌جمهوری با منتقدان اقتصادی
رييس‌جمهوری تصريح كرد: مقايسه عملكرد دولت بايد با قانون به عنوان سند بالادستي و يا با عملكرد دولت‌هاي گذشته باشد و نمي‌توان عملكردها را با آرمان‌ها و آرزوها مقايسه کرد.

رييس‌جمهوری افزود: به عنوان مثال راهكار بدهيد كه وقتي قيمت نفت بالا رفت، چه كار كنيم؟

رييس‌جمهوری خاطرنشان كرد: نقطه وفاق براي همه قانون است؛ هرچند كه انتقاداتي داريم. ضمن آنكه اگر به قانون برنامه چهارم به همان صورت عمل شود انتقادات استادان بيشتر مي‌شود.

رييس‌جمهوری افزود: معلوم است كه اگر نظارت بود انحراف از برنامه اتفاق نمي‌افتاد و اينكه هم اكنون جايگاه ويژه و مشخص براي برنامه‌ريزی درست شده است، مخالفت با نظام برنامه‌ريزی نيست.

احمدی‌نژاد گفت: طي يك جلسه به راهكارهاي مشترك نمي‌رسيم اما حتماً اين نشست به نزديك شدن ديدگاهها كمك می كند.

احمدی‌نژاد تاكيد كرد: دانشگاهيان بايد برای حل مشكلات كشور راهكارهای اجرايی ارايه كنند.


این شعر سعدی (علیه رحمه) را خوانده اید؟!

حکایت کنند از جفا گستری
که فرماندهی داشت بر کشوری

در ایام او روز مردم چو شام
شب از بیم او خواب مردم حرام

همه روز نیکان از او در بلا
به شب دست پاکان از او بر دعا

گروهی بر شیخ آن روزگار
ز دست ستمگر گرستند زار

که ای پیر دانای فرخنده رای
بگوی این جوان را بترس از خدای

بگفتا دریغ آیدم نام دوست
که هر کس نه در خورد پیغام اوست

کسی را که بینی ز حق بر کران
منه با وی، ای خواجه، حق در میان

دریغ است با سفله گفت از علوم
که ضایع شود تخم در شوره بوم

چو در وی نگیرد عدو داندت
برنجد به جان و برنجاندت
Wednesday, July 11, 2007
این روزها
اين روزها وقتی اخبار ايران را می خوانم، احساس می کنم در خواب هستم...از نظر غير قابل فهم بودن رفتار حکومت ايران در شرايط بحرانی کنونی و بی خیالی مردم! يک روز می شنوی که بعد از سهميه بندی بنزين، مردم به جايگاه های سوخت حمله کرده اند. بازار سياه ديگری در کنار همه سهميه بندی های ديگر در کشور ايجاد شده است؛ دزدی کارت سوخت، فروش آزاد .... روز ديگر می شنوی که يک روزنامه را به مسخره ترین دلیل ممکن توقيف کرده اند ولی بلافاصله رايزنی های پشت پرده برای حل ماجرا آغاز شده است (اگر توقيف از نظر قانون موجه است پس چه جای چانه زنی پشته پرده و اگر نه، چرا توقيف؟!). يک روز می شنوی که دولت، سازمانی 60 ساله را يک روزه منحل می کند و به روزنامه هایی که عمل دولت را نقد می کنند دستور می دهد که تيتر صفحه يک خود را به دستور دولت تعين کنند!

به راستی در ايران چه خبر است؟! هر چه فشار را بیشتر می کنند، ظاهراً آستانه تحمل مردم بالا می رود و ظرفيت حکومت کمتر! حالم از شرافت انسانی خودمان به هم می خورد وقتی می شنوم که برنامه ای پيش روست که به مناسبت های خاص، سهميه اضافی بنزين به مردم به عنوان پاداش (احتمالا برای گوسفند صفت بودن!) داده شود تا آنها را دلشاد کنند!

ما را چه می شود؟! چه باور کنیم و چه نه، از ماست که بر ماست!

رمه ام گم شده است
شب سنگین بیابان گویا
رمه ام را دزدید
رمه ام :
آن همه شعری که برایت گفتم
ناگهان گم شد و رفت..
حرف مردم شد و رفت
..
من شبان رمه ی خود بودم
و کسی آن بالا
خود شبان من معصوم نبود
غفلت من رمه را ازکف داد
غفلت او شاید
هم از این دست مرا
هم از این دست ترا
رمه را
همه را
Wednesday, July 4, 2007
دریچه نگاهم به دنیا!
اولین سفر به اوتاوا_2